ارسال شده در دو شنبه 27 شهريور 1391برچسب:, - 13:16
هاله: مامانم کوکو درست کرده بود.همیشه یواشکی تو کوکو تخم غاز یا اردک یا بوقلمون میریخت تقویت شیم.ما هم همیشه قبل خوردن کوکو تو سطل آشغال رو نگاه می کردیم ببینیم مامانم توش چی ریخته .یه بار خواستم خواهرم رو اذیت کنم وقتی با تمام لذت داشت کوکو میخورد گفتم تو این تخم خروسه.آقا خواهرمو میگی انقد گریه کرد که نگو حال فکر کن چند سالش بود.11-12 سال!!!!!!!
فاطمه : يه روز يه عالمه مهمون داشتيم مامانم ماست و خيار درست كرده بود منم رفتم مصلا كمك كنم خوستم توش درال بريزم به جاي درال سبزي سرخ كرده ريختم هيچكسم نفهميد تا مامانم خورد و گفت اين چرا اينقد روغنيه؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ منو ميبيني ميخواستم از خنده بتركم بعد اينكه مهمونا رفتم به مامي گفتم كه چه گندي زدم آخه يه طعم گندي گرفته بود هيچ كسم نخورد مامي دادش رفت هوا كه نميخوام كمك كني و اينا.....منم از اون به بعد ديگه پامو تو اشپز خونه نذاشتم
جوجو: یه بارم داشتم بافاطی نقشه قتل باجی(ناظم مدرسه) رومیکشیدم(اونقدركه ازش متنفریم) وداشتم ميگفتم می خوام چشش رودربیارم وبکنم توحلقش یا این که باسیخ بیفتم به جونش وجگیرشودربیارم وازاين جورچيزا...امایهودیدم ملیکاکه بغلم توحیاط نشسته بودداره میخنده یه نگاه پشت سرم انداختم وخشکم زدفک میکنین کی پشت سرم بود خود باجلاااااااااااااااااااااااااان البت بايه چشم غره وحشت ناك ديگه هيچي يادم نمیاد از بس که ترسیده بودم فقط یادمه اخرین چیزی که گفتم وبهاحتمال زیادباجی اونوشنیداین بود:من نمیزارم ازرائیل باجلانوبکشه خودم بادستهاي خودم میکشمش فرض كن جاي من بودي چي كارميكردي
پلیس سایبری: دوسال پیش موقع اذان ظهر بود رفتم وضوگرفتم برگشتم برم سر نماز صدای زنگ آیفون اومد برداشتم و با خونسردی گفتم:الله اکبر الله اکبر ازخجالت گوشی روگذاشتم یه نفس عمیق کشیدم دوباره برداشتم ومحترمانه درعین حال با خجالت گفتم کییییه؟تخس ترین دوست داداشم بود همونا که یک سوتی از یک دختر بگیرن ول نمیکنن
پلیس سایبری: بچه که بودم با پسر عمه م که همسنم بود زیاد دعوا میکردیم و همیشه منو میزد یه بار که دیگه خیلی حرصم گرفته بود رفته م به مامانش گفتم اونم گف هر وقت اون تورو زد تو هم بزنش من:چَش رو پله ها بودیم پسر عمه م دستشو آورد بالا که بزنتم منم دستشو گرفتم و هُلش دادم کله ش خورد به نرده و کلی خون اومد از اون موقع ازم میترسه تا حالا
مرسده: يك روز زمستاني كه براي نماز حاضر شده بودم و وضوع گرفته و به سرعت به طرف نماز خونه دويدم هوا بد جور سرد بود تو نماز خونه بعد برداشتم مهر و چادر از همه اول رفتم خودمو چسپوندم به بخاري مهر رو هم گذاشتم رو بخاري كمي گرم شه بعدم برش داشتم رفتم صف جماعت ايستادم اما جات خالي تو سجده چنان پيشونيم سوخت كه ردش قرمز شده بود مهر زيادي داغ شده بود و چون پوست صورتم حساسه سوخته بود و چون دستام سرد بو من متوجه داغي مهر نشده بودم تو سجده مونده بودم چيكار كنم سجده كنم يا نكنم
نسیم: بچگیام یه بار توو خواب جیشیده بودم بیدار که شدم دیدم هَی دل غافل باز که اینجا نمناکه چیکار کنم حالا؟ فکرم جرقه زد انقده تو جام جابه جا شدم که خشک شد ولی بازم مامانم فهمید
نسیم: یه خانومه که قبلا همسایه مون بود زیاد لپمو گاز میگرفت منم یه بار زدم توو صورتش و گفتم زن گنده خجالت نمیکشی؟ تازه بد بختی اینجا بود ازاین کارم خوشش اومده بود
نسیم : یه بار عکس یه گاوُ کشیدم و فلش زدم و اسم پسر خالمو نوشتم بعدا که اومدم دیدم عکس یه گاو با یه پاپیون رو سرش کشیدن و فلش زدن وصلش کردن به اسم من
ناشناس: بار بچه بودم روزه کامل گرفته بودم که ساعت7اذان میگفت منم که ساعت نمیدونستم چیه تشنم شد هی صبر کردم اذان نگفت هی صبر کردم اذان نگفت دیگه از زور تشنه گی اب دهنمو که قورت میدادم گلوم میخواست پاره شه منم چون سحر بیدار شده بودم روم نمیشد بگم گشنمه یاتشنم رفتم سر ظرف اب دیدم یه تیکه یخ خوشکل مشکل وسط اب داره دور خودش میچرخه ماهم وسوسه شدیم رفتیم یه لیوان اب خوردیم (دور از جون)یه اروغ خوشکل سه ثانیه ایم زدیم بعد مامانم اومد گفت چرا خوردی 5دیقه دیگه اذان بود ماهم دهنمون واز مونده بود هی قصه میخوردی هنوزم که هنوزه یادم نرفته!
ناشناس: با بابام حرفم شده، می گه: واسه خاطر چهل تومن یارانه باید این الدنگ رو تحمل کنیم
ناشناس: نشسته بودم سر کلاس، مامانم بهم اس ام اس داد: بابای بدبختت داره ترمی 700 هزار تومن برای دانشگاهت پول می ده، اون وقت تو سر کلاس گوشیتو چک می کنی ببینی کی برات اس ام اس داده الاغ؟
ناشناس: نصف شبی خواب بودم دختر خالم 5 سالشه، اومده بیدارم کرده می گه خواب دیدم شرک داره منو می خوره بعد با گریه میگه برو سی دیشو بیار بشکونیم
ناشناس: پسرداییم وقتی من خواب بودم رفته سر وقت گوشیم، اسم خودش رو به ایرانسل تغییر داده روز و شب بهم اس ام اس میده : مشترک گرامی روز جهانی معلولان ذهنی بر شما مبارک
ناشناس: زن داداشم (كه نو عروس هم هست) با عشوه به داداشم می گه: مهرداد! اگه چی بشه تو منو می بری طلاق می دی؟ داداشم خیلی جدی برگشته می گه: اگه سكه برگرده به همون 400 تومان
ناشناس: به خاله ام که در آمریکا زندگی می کنه با کلی ذوق و شوق گفتم: خاله! من خیلی دوست دارم بیام اون جا زندگی کنم. برگشته می گه: خوب این جا کسی رو داری بری پیشش
ناشناس: تلویزیون داره یه برنامه درباره علائم اعتیاد نشون می ده. هر علامتی که می گه، مامانم زیر چشمی با شک منو نگاه می کنه
ناشناس: با دختر خالم رفته بودیم بیرون، نامزدش ما رو دید، اومد جلو گفت: این پسره کیه؟ دختر خالم هم اومد تریپ دفاع از من بیاد، گفت: هر خری که هست به تو چه
ناشناس: چند سال پیش چادر مادرم رو سرم كردم برای خنده... مادرم تا منو دید دستاشو رو به آسمون برد و گفت: خدا رو صد هزار مرتبه شكر كه دختر نشدی وگر نه هیچ کس نمی تونست تو رو شوهر بده با این دماغت
ناشناس: دختر خاله ام به بچه اش برای این كه شیرینی زیاد نخوره دندوناش خراب نشه گفته شیرینی ها رو شمرده ام، اگر یکیش كم بشه می زنمت. بچه هم وقتی همه خواب بودن رفته همه شیرینی ها رو نصفه گاز زده كه تعدادش كم نشه
ناشناس: عمه هام اومدن خونه مون، سه تایی دارن پشت سر مادرشوهرهاشون حرف می زنند. دلم واسه مامانم می سوزه که نمی تونه تو بحثشون شرکت کنه
ناشناس: دارم غر می زنم: "این چه قیافه ایه من دارم؟" عمه ام می گه: غصه نخور، زشتا خوش شانس ترن
ناشناس: دایی بابام (خدا بیامرز) وقتی ما رو نصیحت می کرد، می گفت: وقتی پدر مادراتون بهتون یه حرفی می زنند، تو روشون بگین چَشم، ولی تو دلتون بگین: کشک
شماهم میتونین خاطره های جالب خودتونو برام تو نظرات همین پست ارسال کنید تا من نمایش بدمشون.
نظرات شما عزیزان: